اشعار نغمه مستشارنظامی

بهشت باغ بزرگی ست: باغ آغوشت / نغمه مستشارنظامی

چقدر بوی تو خوب است، بوی آغوشت
همیشه زحمت من بوده است بر دوشت

چنان زلال و لطیفی که مطمئن هستم
دو بال بوده به جای دو دست بر دوشت

ولی به خاطر من بال را کنار زدی
که با دو دست بگیری مرا در آغوشت

که با دو دست برایم دو بال بگذاری
به جای روشنی بال های خاموشت

که آسمان خودت آسمان من باشد
که از بهشت بخوانم دوباره در گوشت

آهای روسری ات آفتاب تابستان
شکوفه تاج سر تو، بنفشه تن پوشت

بهشت جای قشنگی ست جای دوری نیست
بهشت باغ بزرگی ست: باغ آغوشت

بهشت اول و آخر، گمان نکن حتی

بهشت هم بروم می کنم فراموشت!

2358 1 2.65

تو سردار هزاران لشکر ملک سلیمانی / نغمه مستشارنظامی

شهیدان غریبی پشت چشمان تو پنهانند
‎هزار آیینه در پلکت نماز صبح می‌خوانند

شب از شوق نگاهت سینه ریز از کهکشان دارد
‎به یادت اختران در هفت گردون مست و حیرانند

‎نگاه عاشقت از شاعران شهر دل برده
‎تبسم می‌کنی ابیات در تعبیر می‌مانند

‎سکوتت حرف‌ها دارد که در گفتن نمی‌آید
‎غزل‌هایم پر از آرامش اما قبل طوفانند

‎ببار ای ابر رحمت در دلم شوری ببار آور
‎کویرم، چشم‌های تشنه‌ام دلتنگ بارانند

تو سردار هزاران لشکر ملک سلیمانی
‎شهیدان در نگاه تو نماز عشق می‌خوانند
1783 2 4.65

هنوز شش گل ازین باغ مانده تا نرگس / نغمه مستشارنظامی

خوش آن زمانه که تو صبح صادقش بودی
نگاهبان نگاه دقایقش بودی

خوش آن هوا که حضور تو را تنفس کرد
به آن دهان که تو تسبیح ناطقش بودی

 خوش آن زمین که عبور تو را به بوسه نشست
تویی که رازگشای حقایقش بودی

 خوش آن قلم که به شاگردی تو قد خم کرد
تویی که جوهره عشق خالقش بودی

 
خوشا شهادت سرخی که چشم در راهش
خوشا سلاله سبزی که لایقش بودی

 هنوز شش گل ازین باغ مانده تا نرگس
گل ششم گل پرپر شقایقش بودی

 هنوز روشنی مذهب از درخشش توست
که آفتاب پس از صبح صادقش بودی
2487 0 4.67

قطار باغ بهشت است و باز مانده درش / نغمه مستشارنظامی

سلام بر شب زیبای قدر تا سحرش
قطار باغ بهشت است و باز مانده درش

به سمت و سوی دلم آمده ست و سوزنبان
فرشته ای ست که قرآن گرفته روی سرش

صدا از آینه و سنگ در نمی آید
کسی که غرق تو باشد نمی رسد خبرش

شبی ست روز تر از صد هزار سال و دریغ
از این دلی که در این شب شکسته بال و پرش

سیاه نامه تر از خود... تو آبرو دادی
خودت مریز، خودت جمع کن، خودت بخرش

بگیر دست زمین را، زمانه ی تلخی ست
ببر زمین و زمان را به سمت خوب ترش

کجاست آن که به تقدیر خلق آگاه است

سلام و عرض ارادت،به ساحت نظرش

مسافران قطار بهشت در شب قدر
دعا کنید که او باز گردد از سفرش

 

4259 0 5

بیدار شو درخت جوانم،چه وقت خواب؟ / نغمه مستشارنظامی


از بید،مشک می چکد ،از برگ گل،گلاب
بیدار شو درخت جوانم،چه وقت خواب؟

بیدار شو که پیچک و میخک،نسیم و برگ
در رقص آمدند ازین شعرهای ناب

بیدار شو که پنجره دلتنگ عطر توست
دلتنگ رنگ پیرهنت در میان قاب

پیراهن شکوفه ای گلبهی بپوش
تا شبنم از طراوت رویت شود شراب

دلواپس حسودی چشم چمن مباش
اسپند دود کرده برای تو آفتاب

آیینه را مقابل لبهای من بگیر
من زنده ام به عشق غزلهای بی کتاب

بیزارم از دریچه بی برگ و بی درخت
من را به انتظار چرا می دهی عذاب

بیدار می شوی تو ... بهاران خجسته است
بیدار شو جوانه بختم...دگر نخواب 

3222 0 3.57

کسی که سرخ ترین شاه بیت را نوشید / نغمه مستشارنظامی

نسیمی آمد و گلبرگ ها تکان خوردند
بهار از همه ی دختران جوان تر بود!
 
صدای روشن گنجشکها خبر می داد
که از سه خواهر خود نیز مهربان تر بود!
 
نسیمی آمد و رقص شکوفه ها در باد
به طبع شاعری خاک ناخنک می زد
 
و از شنیدن صدها هزار شعر لطیف
نگاه شبنم و چشمان آسمان تر بود
 
اقاقیا غزل تازه ی خودش را خواند
به ارغوان جوان زیر لب سلامی کرد
 
اگر چه طبع صنوبر ظریف بود ولی
بنفشه از همه در عشق نکته دان تر بود!
 
بنفشه شعر نخواند و سکوت کرد ولی
به روی دفتر گلبرگ خود کبود نوشت:
 
کسی که سرخ ترین شاه بیت را نوشید
شقایقی ست که بی نام و بی نشان تر بود!
 
شقایقی که نخستین سلام سرخش را
به پیش پای نسیم بهار فرش انداخت
 
شقایقی که غزلهای عاشقانه ی او
به روی دفتر گلبرگ های پرپر بود!
899 0 5

در سوگ استاد خلیل عمرانی / نغمه مستشارنظامی

2727 2 3.8

با موضوع امتحان: بابا! / نغمه مستشارنظامی

ب، الف، ب، الف! بخوان: بابا
چفیه و مُهر و استخوان: بابا!

بعد از این انتظار طولانی
خواهد آمد به شهرمان بابا

می نویسم زمین که قابل نیست
کی می آیی از آسمان، بابا!؟

آمدم من به پیشواز شما
دست خود را بده تکان بابا

تا ببینم در ازدحام حضور
تو کدامی در این میان بابا؟

تو که یک عمر در سفر بودی
بیشتر پیش مان بمان، بابا!

باز من بی توام، تو؟ آن بالا
با موضوع امتحان: بابا!
2313 0 4.22

در را ببند فضه! دیگر کسی نیاید / نغمه مستشارنظامی

در را ببند فضّه، جارو بکش زمین را
تا هیچ کس نفهمد دیشب کبوتری رفت

خاکستر پرش را از روی خاک بردار
تا خاکیان نفهمند از خانه آن پری رفت

امروز چشم خورشید آیینه ی غزل نیست
بانوی مهربانی دیگر در این محل نیست

آیینه ها شکسته، دست بهار بسته
خورشیدمان به سمت دنیای دیگری رفت

چیزی به شب نمانده، سجاده را بیاور
آن آیه های بر خاک افتاده را بیاور

باید جهاز او را، چادر نماز او را
تحویل دخترش داد، وقتی که مادری رفت

در را ببند فضه! دیگر کسی نیاید
دشمن به جشن در این دلواپسی نیاید

دیگر کسی به جز غم در را نمی گشاید
جان مجسمی سوخت، روح مصوری رفت

در کوچه های بن بست تکرار می شود درد
در چاه های متروک انبار می شود درد

در خواب می رود عشق، بیدار می شود درد!
در را ببند! مادر، از راه بهتری رفت!
2334 1 3.25

پس آیه ها به زبان می روند و می آیند / نغمه مستشارنظامی

شب است پیر و جوان می روند و می آیند
فرشته ها نگران می روند و می آیند

شبیه ساعت سرخی، دو ماهی قرمز
میان حوض زمان می روند و می آیند

دری که سوخته باشد چگونه بسته شود؟
چنان که سینه زنان می روند و می آیند

گلی که خم شده از زیر چشم می بیند
که غنچه هاش چنان می روند و می آیند

که شانه های پدر در سکوت می لرزند
و درد و اشک نهان می روند و می آیند

زمان کم است علی جان وصیتی دارم
دو چشم خسته تان می روند و می آیند

صدا صدای تو اما غریب و محزون است
و لحظه ها که دوان می روند و می آیند

به روی گونه تو ردّ محو لبخندی است
پس آیه ها به زبان می روند و می آیند

و بعد بغض فروخفته ای که می ترکد
و رودهای روان می روند و می آیند

به روی دوش تو را می برند تا دریا
و قرن ها پس از آن می روند و می آیند

و قرن ها پس از آن، دسته دسته چلچله ها
به سوگ یاس جوان می روند و می آیند

به عشق توست اگر از زمین نمی کوچند
که عاشقان ز جهان می روند و می آیند!
2120 0 4.6

گم می شدم...دلت ضربان مرا شناخت / نغمه مستشارنظامی

گم می شدم...دلت ضربان مرا شناخت
مخفی ترین هجای زبان مرا شناخت

از پشت پرده های صبور سکوت و عشق
آرامِ چشم تو هیجان مرا شناخت

این آخرین عقاب نر کوه های دور
با یک نگاه، برق کمان مرا شناخت

تنها کسی که شعر مرا مزه مزه کرد
تنها کسی که عمق جهان مرا شناخت

بی شک فرشته ای که تو را آفریده بود
بر روی شانه ی تو نشان مرا شناخت!

تنها روانه ی سفری دور می شدم
دستان همدمت چمدان مرا شناخت!
1948 0 4.5

منزوی را به خاک بسپارید، انزوا سرنوشت مردان است! / نغمه مستشارنظامی

می وزد، می کَند درختان را، این بهار است یا زمستان است؟
بعد می بارد آرام آرام، شاید از کرده اش پشیمان است!

این چه فصلی است؟ این چه قانونی است؟ باورش مشکل است و مشکل تر
این که باور کنی تحمل این، داغ های بزرگ آسان است!

کم کم انگار باورم شده است، که نباید زیاد گریه کنم!
کم کم انگار باورم شده است، پشت هر شیشه مرگ پنهان است!

این خبرهای تلخ و پی در پی، مثل کابوس دردناکی و دل:
مثل یک شهر بعد زلزله، شعر: مثل یک دشت بعد طوفان است!

داغ آخر عجیب کاری بود، من که باور نمی کنم...یعنی...؟
ولی انگار راست می گویند، ولی انگار نوبت آن است

که غزل روی دوش مردم شهر، برود سمت آخرین دیدار
با غروب غریب ماه بلند غزل و عشق رو به پایان است!

در غروب غریب ماه بلند آسمان گریه می کند امشب
منزوی را به خاک بسپارید، انزوا سرنوشت مردان است!

عشق با مرگ هم نمی میرد، عاشقی در سرشت مردان است
منزوی دور از این هیاهو بود، انزوا سرنوشت مردان است

ساکن کوی هفت پیچ آرام، می رود، می رود بدون خبر
بی خبر، بی صدا سفر کردن، سرنوشت و سرشت مردان است

می نشیند کنار پنجره ای، به افق خیره می شود آرام
گونه اش خیس می شود انگار، درد و غم نانْ خورشت مردان است!

روح باران، غم قدیمی عشق، ریشه در گرمی صدایش داشت
این خلوص و صداقت کمیاب، مایه ی خشت خشت مردان است

قلمش تا همیشه مانا باد! غزلش تا همیشه پاینده
او نمرده است، مرگ فصل درو، فصل پر بارِ کشت مردان است!
2597 0 4.67

سبحان ربّ...فزت...و اعلی...دو نیمه شد / نغمه مستشارنظامی

گل داد بذر سجده و دنیا دو نیمه شد
وقتی که فرق حضرت مولا دو نیمه شد

شمشیر آب دیده به دریا نمی رسد
سحر عصا کجاست که دریا دو نیمه شد؟

در انتظار زائر تنها و خسته اش
قبر غریب حضرت زهرا(س) دو نیمه شد!

پشت درخت های دو عالم خمیده باد
وقتی تن تناور طوبی دو نیمه شد!

انگار ذکر سجده ی مولا عوض شده
سبحان ربّ...فزت...و اعلی...دو نیمه شد

شب زوزه می کشید و دل تنگ عاشقان
با رأی اکثریّت آرا دو نیمه شد

نیمی میان کوفه و نیمی که سال هاست
در امتداد غیبت کبری دو نیمه شد

خون بر خطوط کوفی محراب سجده کرد
فرقی دو نیمه...وای نه، دنیا دو نیمه شد!
2062 1 4.33

راست گفتی، راست گفتی، راست گفتی: ساده ام! / نغمه مستشارنظامی

تیر آخر را بزن، مکثی نکن، آماده ام
اولین برگ خزان، پیش از خزان افتاده ام

سبز بودم، سبز! طوفانت مرا از شاخه چید
گرم بودم، گرم! در سرمای تو جان داده ام

دلخوری از این که مثل آدمک ها نیستم؟
دلخوری از این که دلخور نیستم، دلداده ام؟

خسته ای از کودک قلبم که شاید هیچ وقت...
خسته ای از خنده ام، از این که مجنون زاده ام؟

راست گفتی پشت هر آیینه مشتی سنگ بود
راست گفتی، راست گفتی، راست گفتی: ساده ام!

تیر آخر را بزن، حرفی ندارم خوب من!
تیر آخر را خداحافظ بزن، آماده ام!
1668 0 3.5

نیامدید چرا کفش های خاکی پوش؟ / نغمه مستشارنظامی

گلی به دست تو دیدیم و کوله ای بر دوش
هنوز مانده سخن های آخرت در گوش

و کفش های تو را مادرت چه محکم بست
نیامدید چرا کفش های خاکی پوش؟

چه رودها که به پشت سرت گریسته شد
و خشک شد دل مان ای سوار ابر فروش

و دفتر غزلم نذر غیرتت ای مرد
که از هجوم کلاغان رسیده بود به جوش!

در آن شبی که تو رفتی تمام شهر شنید
که خواند ساقی کوثر: بیا عزیز و بنوش!

ببین برای تو امشب کلاه می بافم
به یاد کودکی ام، مهربان بیا و بپوش

به خاک جبهه قسم خورده ام که می آیی
و عشق گفته بزرگ است این قسم! خاموش!

و از تمام تو ای بیکران، برایم ماند
کلاه پشمی بی سر...و کوله ای بی دوش!
1729 0 5

واژه هایم چرا سپید شدند؟ غم استاد پیرشان کرده است / نغمه مستشارنظامی

واژه هایم چرا سپید شدند؟ غم استاد پیرشان کرده است
کوچ آن وسعت همیشه ی سبز، بی شکوه و حقیرشان کرده است

بیت هایم سیاه پوشیدند، ابر بر روی ماه پوشیدند
نکند اشتباه پوشیدند! بس که این درد پیرشان کرده است

اشک در پشت واژه های یتیم، می نشیند که کوه بغض شود
بغض هایی که پلک سنگینی، در گلویم اسیرشان کرده است

در گلویم اسیر دردی سخت، رفته تا مغز استخوان غزل
استخوان در گلوی هر مصرع، از نفس نیز سیرشان کرده است

شعر وقتی که شعر ناب شود، واژه وقتی که «قیصر»ی باشد
هر هجا جای روشنی دارد، لحن تو سختگیرشان کرده است

هر هجا جای روشنی دارد، جای تو در کجای دنیا بود؟
قله هایی که فتح کردی، عشق، از تو منّت پذیرشان کرده است

قله هایی که فتح شد، حالا، می روی تو، نمی روند آن ها
وقت رفتن نبود، اما مرگ، چقدر زود دیرشان کرده است!
1420 0 4

تلاش کرد که عاشق نباشد... اما شد / نغمه مستشارنظامی

تمام پنجره ها رو به یک نفر وا شد
تمام باغچه در چشم های او جا شد

نشست سایه ی آیینه در اتاق افتاد
بلند شد برود سایه از زمین پا شد

بلند شد برود با صدای پاهایش
میان یک دل تنها و خسته غوغا شد

و دختری که غرور قدیمی اش یک عمر
تلاش کرد که عاشق نباشد... اما شد

تلاش کرد بگوید برو... ولی انگار
صدا میان گلویش شکست...نجوا شد

شبیه زمزمه ای شد: «نرو... بمان!» ماندی
و پشت پنجره ها آفتاب پیدا شد

هزار و سیصد و پنجاه و نه: زمین زشت است؟
هزار و سیصد و هشتاد و سه...نه! زیبا شد!

هزار و سیصد و هشتاد و هفت یک غنچه
که نور چشم من و آفتاب فردا شد

هزار و چارصد و هر چه دوست داری عشق
که مهلت غزل من سپید امضا شد!
1974 0 4.33

این عطر صلات است؟ نه، عطر صلوات است / نغمه مستشارنظامی

آن صبح سراسر هیجان گفت اذان را
انگار که می دید نماز پس از آن را

قد قامت...قد قامت... قد قامت دیدار
در حی علی خیرِ عمل دید نهان را

تسبیح به دست چپ و قرآن به کف راست
آماده که تسلیم نماید سر و جان را

این عطر صلات است؟ نه، عطر صلوات است
خوشبو به گل نام نبی کرد دهان را!

اکنون به نماز آمده این مردتر از مرد
انگار که در دست گرفته است زمان را

آن سایه که شمشیر کشیده است، ندیده است
در پشت سر عشق، جهانی نگران را؟

این سجده همان سجده ی سرخ است که باید
از قدر تو لبریز نماید رمضان را

محراب به خون شسته شد و مسجد کوفه
از حادثه ای سرخ خبر دارد جهان را!
1532 0 5

نجمه جان! باید بمانی...شعر خواهش می کند! / نغمه مستشارنظامی

نجمه جان! باید بمانی...شعر خواهش می کند!
پلک های مهربانت را نوازش می کند

چشم های مهربانت را به رویم باز کن
جبرییل واژه ها دارد نیایش می کند!

بیت ها و واژه ها، لیقه، مرکّب، من، دوات...
ها...دوا...این است این ابری که بارش می کند

ابر چشمان هزاران شاعر بی ادّعا
درد را هرچند هم سنگین، کم ارزش می کند

دردهای آشنایی، درهای آشنا
درد یک عمر است با عاشق کشاکش می کند

شعر در وا می کند، قلب تو زیبا می زند
شعر در وا می کند تا...درد کرنش می کند

هر تپش یک بیت...بیتی محکم و سرخ و رسا
مصرع آخر چه با این قلب سرکش می کند؟

خوب می دانم چه دردی می کشی همدرد من
آن زمان که شعر روحت را نوازش می کند

6513 2 3.58

بگیر دست مرا! سردم است بانوجان! / نغمه مستشارنظامی

تمام درد من از این غم است، بانو جان!
که هر چه از تو بگویم کم است بانوجان!

چه دور مانده ام از آفتاب چشمانت
بگیر دست مرا! سردم است بانو جان!

جهان همیشه همین بوده است، با این حال
هنوز مسئله ای مبهم است بانو جان

که میخ، پهلوی خورشید را چگونه شکافت
که پشت ماه از آن شب خم است بانو جان!

تو را به دوش گرفته است در سکوتی تلخ
که چاه حتی نامحرم است، بانو جان!

به زیر خاک تو را مثل گنج پنهان کرد
کدام خاک؟ خدا اعلم است بانوجان!

زمین هنوز پر از خاک های دور از توست
بگیر دست مرا! سردم است بانوجان!
2447 0 4.2

وقتی دلی برای دلی تنگ می شود / نغمه مستشارنظامی

وقتی دلی برای دلی تنگ می شود
انگار پای عقربه ها لنگ می شود

تکراری اند پنجره ها و ستاره ها
خورشید بی درخشش و گل، سنگ می شود

پیغام آشنا که ندارند بلبلان
هر ساز و هر ترانه بدآهنگ می شود

انگار بُعد فاصله ها بی نهایت است
انگار هر وجب دو سه فرسنگ می شود

باران بدون عاطفه خشکی می آورد
رنگین کمان یخ زده بی رنگ می شود

هر کس به جز عزیز دلت، یک غریبه است
وقتی دلت برای دلی تنگ می شود
9587 0 4.03

به لهجه ی محلی سه تار می نویسمت / نغمه مستشارنظامی

شبیه بادهای بی قرار می نویسمت
و در تمام فصل ها، بهار می نویسمت

ببین چقدر ساده ام، ستاره می کشم تو را
به لهجه ی محلی سه تار می نویسمت

به رنگ حرف های آشنای توست قلب من
بیا، بخوان، بمان، بگو، ببار، می نویسمت!

تو سال هاست بین شعرهای من قدم زنان...
ولی نه! خسته می شوی، سوار می نویسمت!

کنار آن درخت کهنه ی حیاط مدرسه
هنوزکودکم و یادگار می نویسمت

مرا ببخش دست من نبود خوب من! اگر
دوبار خط زدم، هزار بار می نویسمت!

و قول می دهم کمی بزرگ تر شوم و بعد
به سبک مردمان روزگار می نویسمت
1506 0 3

وقتی که کرکس ها کبوتر را بسوزانند / نغمه مستشارنظامی

وقتی که کرکس ها کبوتر را بسوزانند
خار و خسی گل های پرپر را بسوزانند

وقتی تبرها دست در دست درختی خشک
سر شاخه های تازه و تر را بسوزانند

دیگر حریم باغبان را کی نگه دارند
وقتی سر سرو تناور را بسوزانند

از میوه های تلخ پر کردند دل ها را
تا میوه ی قلب پیمبر را بسوزانند!

از دوزخ سرخ حسادت هیزم آوردند
تا آیه های سبز کوثر را بسوزانند

حالا به جایی می رسد بی شرمی این قوم:
در را بکوبند...آه! نه! در را بسوزانند!

دست علی را بسته می خواهند بعد از تو
تا با دروغی کهنه منبر را بسوزانند

یک روز دیگر می رسند از راه، مادر جان
با جام زهری تا برادر را بسوزانند

فردای آن هم خیمه های عشق می سوزند
در کربلا تا دشت محشر را بسوزانند

آیینه ها در شوق دیدار تو می سوزند
تا لحظه ی دیدار خنجر را بسوزانند

فردای آن...فردای آن...طاقت نداری شعر
تا واژه های داغ دفتر را بسوزانند؟!

سر بسته می گویم: زمین گرما نخواهد دید
وقتی که کرکس ها کبوتر را بسوزانند!
2674 0 4.5

پدر، عزیزترین مرد شعرهای من است / نغمه مستشارنظامی

دو چشم سبز و صمیمی برای من نگران
به عاشقانه ترین طرز عاشقان جهان

دو دست گرم و دوتا شانه، آشنا و قوی!
پناهگاه دو تا چشم قهوه ای جوان

متین و ساکت و آرام می رسد از راه
سلام می کند و باز هم دوباره همان

صدای گرم و بم و مهربان و مردانه:
«بیا برای پدر شعرهای تازه بخوان

بخند و شادی کن، نازنین من اما
مواظب گل من باش در مسیر زمان

مواظب گل من باش، دختر خوبم!
که شاخه اش نرود زیر پای رهگذران»

دو روح مشترک و سبز: مادر و پدرم
دو قلب پاک و صمیمی برای من نگران!

پدر عزیزترین مرد شعرهای من است
و عاشقانه ترین شعر شاعران جهان!
1652 0 4.25

و تو آن شاهزاده ای که مرا از بلندای شاخه چید شدی / نغمه مستشارنظامی

پدرت بی صدا صدایم زد، پدرم گفت: رو سپید شدی
عکست انگار لحظه ای خندید، بعد ناگاه ناپدید شدی

هشت سال سپید آمد و رفت، موی من رنگ موی مادر شد
هشت سال سپید من بودم، تو ولی قاب عکس عید شدی

آه یادش به خیر، یادت هست، اولین عید، اولین دیدار
مادرم تا رسید سرخ شدم، مادرت آمد و سپید شدی

عید دوم چه عید خوبی بود، عطر نارنج، هفت سین، باران
و تو آن شاهزاده ای که مرا از بلندای شاخه چید شدی

سال ها، سال های پی در پی آمد و رفت، آمدم، رفتی
یک نفر گفت: باز منتظری؟ دیگری گفت: نا امید شدی؟!

نا امیدم نکن، قرار شده عید هشتم کنار هم باشیم
هشت سال سیاه طول کشید، تا که باور کنم شهید شدی!
1639 0 5

چقدر چشم تو حرف شنیدنی دارد! / نغمه مستشارنظامی

در این زمانه که کم جای دیدنی دارد
چقدر چشم تو حرف شنیدنی دارد!

چقد باغ نگاهت بهار- باران است
چقدر غنچه زیبای چیدنی دارد!

چقدر سبزه، چقدر آسمان، چقدر غزل
چقدر منظره های کشیدنی دارد!

درخت کوچک ما سیب سرخ خواهد داد
هنوز میوه ی کال رسیدنی دارد

اگر تو باشی و باران، دلم برای دلت
هزار قصه ی ناب شنیدنی دارد

بیا که جای تو خالی است پیش چشمانم
در این زمان که کم جای دیدنی دارد!
1527 0 3.5

بمیرم دخترم! این خاکیان بد با تو تا کردند / نغمه مستشارنظامی

میان کوچه ها عطر گل و کافور می آید
محمد!(ص) دخترم از راه خیلی دور می آید
صدای ناله ی خاک است این یا شادی افلاک
نوای توأم سوز نی و تنبور می آید
محمد! سخت دلتنگم برای حزن لبخندش
به سمت مادر امشب-چشم دشمن کور- می آید
بمیرم دخترم! این خاکیان بد با تو تا کردند
نفهمیدند از تو آیه های نور می آید

بمیرم دخترم! بازوی تو تاریخ را لرزاند
صدای ناله ات قلب سیاه میخ را لرزاند

علی!(ع) امشب قدم در کوچه ها بگذار آهسته
گل پژمرده ات را از زمین بردار آهسته
به دور از چشم فرزندانت امشب بی کس و تنها
قیامت را ببین بین در و دیوار آهسته
قیامت را ببین در این نگاه رو به خاموشی
قیامت را ببین در این گل تب دار آهسته
علی جان دخترم را، نور چشم خاندانم را
ببر در خاک پنهان کن ولی بسیار آهسته!
قدم در کوچه ی دلتنگی ات بگذار آهسته
بیاور این امانت را به ما بسپار آهسته

بمیرم دخترم بازوی تو تاریخ را لرزاند
صدای ناله ات قلب سیاه میخ را لرزاند
1875 0 1

من خدا را چگونه شکر کنم که تو را دارم ای فرشته ترین / نغمه مستشارنظامی

آرزوی فرشته ها این است، میهمان نگاه تو باشند
مثل تو که نمی شود بشوند، مثل لبخند ماه تو باشند!

آرزوی فرشته ها این است: گاه روی زمین قدم بزنند
تا مگر بخت، یارشان بشود، تا مگر توی راه تو باشند!

گاه شاگرد مدرسه بشوند، تو دبیر فرشتگی باشی!
در کلاس تو درس گوش کنند، پای تخته سیاه تو باشند!

آرزوی فرشته ها این است که بدانند جنس قلب تو چیست
تا مگر مثل تو لطیف شوند، تا مگر دلبخواه تو باشند!

عمر جاوید را نمی خواهند، دوست دارند دختری بشوند
مثل من دختر تو، تنها تو! مونس سال و ماه تو باشند!

دوست دارند دختری بشوند که ببوسند دست های تو را
مثل من با تو درد دل بکنند، میزبان نگاه تو باشند

من خدا را چگونه شکر کنم که تو را دارم ای فرشته ترین
که هزاران فرشته می خواهند، بعد او در پناه تو باشند!
2838 0 3.83

بانو! نگو که «خسته شدم، وقت رفتن است» / نغمه مستشارنظامی

موی تو را رسول خدا شانه می کند
عطرش میان خانه مان خانه می کند
می دانی آن نگاه زلال این صدای گرم
این خانه را چگونه پریخانه می کند؟!
این چادر سفید زمانِ نماز صبح
یاس مرا شبیه به پروانه می کند!
حس می کنم گرفته دلت گر چه ساکتی
دنیا چه با تو ای گل ریحانه می کند؟
بانو! نگو که «خسته شدم، وقت رفتن است»
فکرش مرا به جان تو دیوانه می کند

فکری به حال خستگی ما نمی کنی
وقتی که قصد رفتن از این خانه می کنی؟!

یاد از تو و کبودی آن شانه می کنم
می میرم آه و موی تو را شانه می کنم
تا عطر تو همیشه بماند در این اتاق
در را به روی هیچ کسی وا نمی کنم!
باید تو را به منزل امنی برم، عزیز
فکری به حال دفن غریبانه می کنم!

کو آن صدف که لایق دُردانه ی من است؟
ابریشمی که در خور پروانه ی من است؟!
2322 0 4

کاش می شد که آبی بمانیم، کاش می شد که آبی بمیریم / نغمه مستشارنظامی

با تو اَم ای زلال همیشه! با تو ای رود مایل به دریا!
با امید کدامین جزیره، می توان باز زد دل به دریا؟

از نگاهم گذشتند و رفتند، تک تکِ عابران و نگفتند
این بیابان چه گونه دلم را، می رسانَد به ساحل، به دریا

می رسانَد به آن ساحلی که، بر دل ماسه اش ردّ پایی است
امتداد غریبانه ای از، کلبه های مقابل به دریا!

با تو اَم ای پر از نور و لبخند! با تو از آسمان می نویسم
گوش کن: هیچ ربطی ندارند، خوب من! این مسایل به دریا

من اگر بی تو باشم غریبم! با تو بودن ولی...کاش می شد
ماهی قرمز تُنگ قلبم، بازگردد به منزل، به دریا

کاش می شد که آبی بمانیم، کاش می شد که آبی بمیریم
کاش می شد که تنها نباشیم! کاش می شد که زد دل به دریا!
1061 0

در استکان غزل چای گرم می ریزی؟ / نغمه مستشارنظامی

آهای همسفر شعرهای پاییزی
در استکان غزل چای گرم می ریزی؟

ببین صدای سکوتم گرفته مثل دلم
بیا به خاطر من حرف تازه ای، چیزی

بگو که شوق شکوفایی ام شکوفه دهد
و باورم بشود از بهار لبریزی

نگاه کن به نگاهم بگو که یادت هست
که هفت ثانیه قبل از طلوع برخیزی

و هفت بار بگویی که باز عاشق باش
و هفت آینه در هفت شب بیاویزی

چهل غزل به چهل صادقانه هدیه کنی
و از هر آن چه به جز عاشقی بپرهیزی!

صدای باد می آید، کجاست برگ عبور؟
به روی شانه ی افرا؟ چنار؟ تبریزی؟

و یا به روی زمین، زیر پای سادگی ات
کنار دفتر این شعرهای ناچیزی

که پاره های دل و تکّه های روح من اند
و یادگاری باران خاطر انگیزی

که بر سطوح سخن های خشک می بارید
و می سرود غزل شعرهای پاییزی!
5206 0 3.83

بشر شدی تو که از هر فرشته سر باشی! / نغمه مستشارنظامی

گُلم سلام! نمی خواستم پسر باشی!
خدا گذاشته از عشق با خبر باشی

خدا گذاشته تو همدمم شوی در غم
خدا گذاشته تو مادر پدر باشی

گلم، قشنگ تری از گل و بهار و بهشت
بشر شدی تو که از هر فرشته سر باشی!

خدا تو را به نگاه خودش تبرّک کرد
که از هر آن چه که خوب است خوب تر باشی

میان دست تو تسبیحی از ستاره گذاشت
که آفتاب شوی، مژده ی سحر باشی!

گلم، عزیز دلم، دخترم، خدا می خواست
علی(ع) به عرش بیاید، تو بال و پر باشی!

از آسمان به زمین هدیه داده شد نورت
که نور چشم و عزیز پیامبر(ص)باشی!
2268 0 2.86

دخترم منتظر بمان اینجا، جای من با امام بیعت کن / نغمه مستشارنظامی

گفته بودند تو نمی آیی، شک نکردم خودت قضاوت کن
حق من را که سال ها اینجا، منتظر بوده ام رعایت کن

گفته بودند: بین یارانت، جای یک دختر دهاتی نیست
باشد آقا فقط همین یک بار، چند لحظه قبول زحمت کن

دل من شور می زند آخر، که مبادا دل شما تنگ است
درد دل هم نمی کنی با من، لطف کن لااقل نصیحت کن

من همیشه به یادتان هستم، پای شالی، کنار گندم زار
اگر از این طرف گذر کردی، با درختان باغ صحبت کن

پدرم گفته بود: بعد از من، تو نگهبان باغ ها هستی
باید این سیب ها به او برسند، منتظر باش و خوب دقت کن

در بهاری که می رسد از راه، آخرین مرد می رسد ناگاه
دخترم منتظر بمان اینجا، جای من با امام بیعت کن
1410 0 3.33

خبر تلخ است، خیلی تلخ: بم با خاک یکسان شد! / نغمه مستشارنظامی

خبر تلخ است خیلی تلخ: بم با خاک یکسان شد!
نماز صبح می خواندم، دلم با خاک یکسان شد

زمین لرزید، فرزند کویر و پیر نخلستان
به زیر خشت خشت درد و غم با خاک یکسان شد

صدای مویه، بوی تند خون و خاک و خاکستر
نفس در سینه ماند و آه هم با خاک یکسان شد

همین دیروز در این کوچه ی خاکی، همین بچه...
همین پایی که دیگر یک قدم...با خاک یکسان شد

همین دستی که مانده زیر در، در را برایم باز...
همین پلکی که حالا روی هم، با خاک یکسان شد

همین لب های خشک و خاکی اش می گفت: بابایی...
بمیرم! زنده ماندم، کودکم با خاک یکسان شد!

بیایید و ببینید آی مردم! آی آدم ها!
خبر تلخ است، خیلی تلخ: بم با خاک یکسان شد!
1843 0 3.5

زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر / نغمه مستشارنظامی

زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینه ای دیگر

دوباره داغ به روی داغ، دوباره درد به روی درد
کبوتران بدون بال، کبوتران بدون پر

تمام مرثیه ها گفتند: به پای دست تو می افتند
که در مقابل چشمانی، عطش گرفته و ناباور

زنی دو بازوی خونین را بلند کرده و می گوید
دو دست ماه بنی هاشم، فدای زاده ی پیغمبر

زنی چنان که شجاعت را چو شیر داده به فرزندان
به آستان تو آورده چهار شیر چنان حیدر

چهار شیر که می غرّند، چهار شیر که می جنگند
چهار شیر که می آیند، چهار دسته گل پرپر

چهار دسته گل پرپر، چهار آینه ی دیگر
ستاره اند؟ نه روشن تر، فرشته اند؟ نه، زیباتر

زنی که داغ پسر دارد، دوباره داغ دگر دارد
چه قدر خون به جگر دارد، زنی بدون پسر، مادر
1766 1 5

همیشه زحمت من بوده است بر دوشت / نغمه مستشارنظامی

چه قدر بوی تو خوب است...بوی آغوشت
همیشه زحمت من بوده است بر دوشت

چنان زلال و لطیفی که مطمئن هستم
دو بال بوده به جای دو دست بر دوشت

ولی به خاط من بال را کنار زدی
که با دو دست بگیری مرا در آغوشت

که با دو دست برایم دو بال بگذاری
به جای روشنی بال های خاموشت

که آسمان خودت آسمان من باشد
که از بهشت بخوانم دوباره در گوشت

آهای روسری ات آفتاب تابستان!
شکوفه تاج سر تو-بنفشه تن پوشت-

بهشت جای قشنگی است، جای دوری نیست
بهشت باغ بزرگی است: باغ آغوشت

بهشت اول و آخر گمان نکن حتی
بهشت هم بروم می کنم فراموشت!
1498 0 3.17

آقا! تو شانه های زمان را تکان بده / نغمه مستشارنظامی

از بس که درد می کشی و دم نمی زنی
حتی خدا به صبر تو تبریک گفته است

خورشید اگر هنوز درخشنده مانده نیز
نام تو را در این شب تاریک گفته است

نام تو را تمامی گل ها به احترام
در ابتدای فصل بهاران سروده اند

در گوش ماه از خبر آن ظهور سبز
لبخند یک ستاره ی نزدیک گفته است

آیینه را مقابل چشمت نگاه دار
این بی غبار، دردِ تو را درک می کند

انگار با دهان نگاه و زبان اشک
با تو هزار نکته باریک گفته است

از آن چه رفته است به آیینه دارها
از آن چه می رود به دل بی غبارها

از آرزوی کهنه ی چشم انتظارها
از هر چه بود و رفت به تفکیک گفته است

هر کس به یاد توست تو می بینی اش به لطف
کو عاشقی که یار به حالش نظر نکرد؟

«ای خواجه درد نیست و گرنه طبیب هست»
حافظ چه قدر درد تو را نیک گفته است!

فصل بهار می رسد و بغض کهنه ام
در بارش دعای فرج تازه می شود

گویا خدا رسیدن سال جدید را
پیش از زمینیان به تو تبریک گفته است!

نام تو را پرنده به گوش بهار خواند
صدها درخت پیر جوان شد، جوانه زد

چتر اقاقیا به سر کوچه ها نشست
گیسوی باغ را نفس باد، شانه زد

گیسوی شهر، عطر تو را پخش می کند
بی شک عبور کرده ای از این کنارها

دلدادگان رفته، کفن پاره می کنند
صوت سلام می شنوم از مزارها

این انتظار، پشت زمین را شکسته است
آقا! تو شانه های زمان را تکان بده

تنها به دست تو کمرش راست می شود
لطفی کن و دوباره خودت را نشان بده

این انتظار را به بهاری تمام کن
یا ذره ای به ما بده از آن صبوری ات

بی تو نفس کشیدن و مردن بدون تو
تقدیرمان مباد که سخت است دوری ات!
2204 1 3.83

پر شکسته ندارید؟ بال تان خوب است؟ / نغمه مستشارنظامی

سلام! خسته نباشید! حال تان خوب است؟
پر شکسته ندارید؟ بال تان خوب است؟

ببخش اول صبحی مزاحمت شده ام
بگو ببینم آغاز سال تان خوب است؟

هوای شهر من آن قدر دود دارد که...
خوشا به حال شما که شمال تان خوب است

خوشا به حال شما که دلت نمی گیرد
و حال کودک سبز خیال تان خوب است

خوشا به حال شما که... خوشا به حال شما
که هر چه فال بگیرید، فال تان خوب است!

ببخش اول صبحی...برو بگیر بخواب
فقط بگو اصلاً اصل حال تان خوب است؟
1249 0 4.25

پس بوده ای و هستی و می آیی از راه / نغمه مستشارنظامی

گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی

گاهی اگر در چاه مانند پدر، آه!
اندوه مادر را حکایت کرده باشی

گاهی اگر زیر درختان مدینه
بعد از زیارت استراحت کرده باشی

گاهی اگر بعد از وضو مکثی کنی تا
آیینه ای را غرق حیرت کرده باشی

در سال های سال دوری و صبوری
چشم انتظاری را شفاعت کرده باشی

حتی اگر بی آن که مشتاقان بدانند
گاهی نمازی را امامت کرده باشی

یا در لباس ناشناسی در شب قدر
از خود حدیثی را روایت کرده باشی

یا در میان کوچه های سرد و تاریک
نان و پنیر و عشق، قسمت کرده باشی

پس بوده ای و هستی و می آیی از راه
تا حقّ دل ها را رعایت کرده باشی

پس مردمک های نگاه ما عقیم اند
تو بوده ای بی آن که غیبت کرده باشی!
1770 1 5

جهان نبود و خدا با تو گفتگو می کرد / نغمه مستشارنظامی

جهان نبود و تو بودی نشانه ی خلقت
همای اوج سعادت به شانه ی خلقت
جهان نبود و خدا با تو گفتگو می کرد
به حسن خاتمت از آستانه ی خلقت
فرشته ها صلوات و درود می گفتند
به خاندان تو در کارخانه ی خلقت
جهان و هر چه در آن پیش تار مویت هیچ!
چه گونه از تو بگویم بهانه ی خلقت؟!

برای از تو نوشتن اجازه با عشق است
همیشه حرف و مضامین تازه با عشق است

خدا سری به زمین زد، سری زدی به زمین
دلش برای زمین سوخت، آمدی به زمین
تو آمدی به جهانی که عشق را کم داشت
هزار پنجره از آسمان زدی به زمین!
ازآسمان که به جز چند طرح زودگذر
ندیده بود مگر نقشی از بدی به زمین
به یمن آمدنت مژدگانی آوردند
سبد سبد گُل سرخ محمدی به زمین

به یمن آمدنت سنگ مهربان می شد
جهان پیر پس از قرن ها جوان می شد

بهار، عطر تو را در گلابدان می ریخت
زلال نام تو را در دل جهان می ریخت
دو بال داشت به پهنای آسمان و زمین
فرشته ای که مکان را به لامکان می ریخت
«بخوان به نام خدایت که خلق کرده تو را»
هزار مژده و معنا از آن «بخوان» می ریخت
جهان چه داشت اگر روشنایی تو نبود
چه گونه از سر گلدسته ها اذان می ریخت؟!

بهشت چیست به جز آفتاب چشمانت
گرفته است زمین را عقاب چشمانت

ستاره ای بدرخشید و آن ستاره تویی
ستاره ای که به آن می شود اشاره تویی
ستاره ها و زمین دانه های تسبیح اند
و خیر اول و آخر در استخاره تویی
زمین کتاب خودش را دوباره می خواند
به هر کجا برسد مقصدش دوباره تویی
بدون نور تو راهی به سمت پایان نیست
بتاب بر سر دنیا که راه چاره تویی

بتاب آینه گردان آشنایی ها
بتاب روشنی هر چه روشنایی ها

دعای حضرت آدم قسم به نام تو بود
نجات نوح پیمبر به احترام تو بود
عصای حضرت موسی به نامت آذین داشت
دم مسیح مسیحایی از سلام تو بود
خلیل دوش به دوش تو رفت در آتش
که شعله «بَرد و سلام» از طنین گام تو بود
اگر عزیز جهان بود یوسف از خوبی
اسیر حُسن تو دلداده ی کلام تو بود

بیا سری به درختان پیر باغ بزن
به روی شانه شان چارده چراغ بزن

علی(ع) پس از تو چراغ ولایت عشق است
کنار حضرت کوثر که آیت عشق است!
دو چلچراغ، دو سرو جوان باغ بهشت
که راز خلقت آن ها امامت عشق است
دوازده غزل سبز نامکرر ناب
که هر کدام به نحوی روایت عشق است
کسی شبیه تو می آید از اهالی نور
کسی که آمدن او نهایت عشق است!

نهایت همه ی خواب های خوب تویی
چراغ روشن دنیا پس از غروب تویی!
1681 0 5